با اینکه در خطوط نفس هایم حضور داری و نگاه مستم جز تو را جستجو نمی کند ، با اینکه خورشید مهربانی ات روشن افزای همیشگی دل من است ، اما هنوز هم مشتاقم تا بدانم هنوز هم حاضری همه غم هایم را با یک لبخند عوض کنی ؟ تا آرامشی شبیه یک شامگاه کویری همه وجودم را فرا بگیرد ... این روزها دوست دارم تسبیحی از ستاره به دست بگیرم و نام تو را که ذکر هر شب من است تکرار کنم ... بیشتر به فکر دل بی قرار من باش !
یادم باشد وقتی آمدی سجاده ای را که هر شب فرشته ها بر آن نماز میخوانند نشانت دهم ، همان سجاده ای که میزبان عطر نفسهای بهشتی توست ... بی صبرانه منتظرم تا در شبهای خیال من طلوع کنی !
دوست دارم از چمدان لبخندی که انتظار دیدنت را می کشد بگویم و از آهوی مضطرب قلبم ، که جنگل نگاه تو را جستجو می کند . و دوست دارم از برکه خیالم و ماهیانی که نام تو را می برند حرف بزنم و از چکاوک هایی که آمدنت را جشن گرفته اند . هر شب خواب می بینم که آمده ای و من چمدان لبخند را گشوده ام و برایت شعر می خوانم ... و هر صبح می بینم که چقدر خوشبو شده ام !
تا آرامشی شبیه یک شامگاه کویری همه وجودم را فرا بگیرد ...
این روزها دوست دارم تسبیحی از ستاره به دست بگیرم و نام تو را که ذکر هر شب من است تکرار کنم ...
بیشتر به فکر دل بی قرار من باش !