.
گوروم شیر دنیادا پیر اولماسین
گوروم تولکو جنگلده شیر اولماسین
ستمکار خلقه امیر اولماسین
بوتون پاک اورکللر گوروم شاد اولا
مقدس آذربایجان دائم آباد اولا
سیغماییر ایستـکلریم منطقلرین ارکانینا
ایسته ییر عنوان اولوم دیوانه لر دیوانینا
سن آچان گونــدن قاپانمیش یوللاری رؤیالره
مین دیلک ایلمک له نیر هردم کونول دامانینا
هانسی یوللاردان گلیرسن گؤیده اولدوزلار گولور
چن دوشور حسرت قباسیندان باخیش میـدانینا
سن دوننلر باغــچاسیندا اکدیگیم بیر آرزوسان
گئج بئجردین دوشمدی کؤلگن گؤروش ایوانینا
دامجی-دامجی قان دامیرکن، قلبیمین پیمانه سی
دالـــغا-دالـــغا یوکســلیر میــدان وئریر طوفـانیـــــنا
قوی اؤره ک دریای عشق اولسون،بوتون وارلیق کیمی
قــــوی چئویرسین دالغـــالار دونیـــانی قان عمــــانینا
یازیلمش :سحرخانیم
دونیا یولونون بیر قارانلیق دونگه لرینده گرفتار اولموشام.
گون دونوپ نه آیدینلیق نه ایشیق
یولسوز بیر انسان
نیسگیلی اورگیمده سونسوز اضطرابلار
ازلدن غمیلع خلوت ائله میشم
گوزلریوین قاباغیندا سیندیم
اوز الیوینن سیندیم
...
آما سن...یانلیزلیخدا سینماغیمی گورماغادا گلمدین
یازیلمش : فرهاد سئلدا
نئینیم؟
آی آغالار، آی قاضیلار،
من بۇ درده دؤزوم، نئینیم؟
دۆشدوم غمین دریاسینا،
غواص اوْلوم اۆزوم، نئینیم؟!
دردیم اوْلوبدو زیادا،
بیر یئتن یوْخدور فریادا.
آرسیز، غملی بۇ دۆنیادا
هئچ بیلمیرم گزیم، نئینیم؟!
سهیل دۆشوبدور آزارا،
دردی یئتیب صد-هزارا.
قوْیان یوْخدور بیر مزارا،
اؤز الیمله قبریم قازیم، نئینیم؟!
تجدید خاطرات کودکان قدیم و بزرگسالان امروز
شمس تبریزی | |
---|---|
زادروز | ۵۸۲ هجری قمری |
درگذشت |
۶۴۵ هجری قمری |
محل زندگی | تبریز-خوی |
ملیت | ایرانی |
تبار | ترک |
پیشه | صوفی |
| |
دین | اسلام |
محمد بن علی بن ملکداد تبریزی، ملقب به شمسالدین، یا شمس تبریزی (۵۸۲-پس از ۶۴۵ هجری قمری)[۱] از صوفیان پارسیزبان [۲][۳][۴][۵]و مسلمان [۶] مشهور سدهٔ هفتم هجری است. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده، مریدان گردآوری کردهاند که به نام «مقالات شمس تبریزی» معروف است.
از زندگی شمس تبریزی و احوال شخصی او تا آنگاه که مقالات شمس کشف شد خبر مهمی در دست نبود. قدیمیترین مدارک درباره شمس تبریزی، ابتدانامه سلطان ولد و رساله سپهسالار است که گفته «هیچ آفریدهای را بر حال شمس اطلاعی نبوده چون شهرت خود را پنهان میداشت و خویش را در پرده اسرار فرو میپیچید».[۷] در کتاب مقالات اگر چه شمس تبریزی به شرح احوال و معرفی پیشینه خود نپرداختهاست اما میتوان او را از میان توصیفات و خاطرات بازشناخت، توصیفاتی که او به مناسبتهای گوناگون درباره افراد و اقوال مطرح میکند.
درباره پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر میدانیم که او در مقالات آنها را به نازکدلی و مهربانی توصیف میکند و اینکه آنها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی درباره پدر خود میگوید: «نیک مرد بود... الا عاشق نبود، مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر...» [۸] «پدر از من خبر نداشت. من در شهر خود غریب، پدر از من بیگانه، دلم از او میرمید. پنداشتمی که بر من خواهد افتاد. به لطف سخن میگفت، پنداشتم که مرا میزند، از خانه بیرون میکند»[۹]
شمس تبریزی در محضر استادانی چون شمس خونجی تحصیل میکرده است. او سپس به سیر و سلوک پرداخت و در نزد پیران طریقت، بزرگانی چون پیر سلهباف و پیر سجاسی، به کسب معرفت پرداخت. شمس تبریزی چنان که از مقالات او بر میآید از برخی از بزرگان زمان خود نیز تأثیر پذیرفته بود، و از آن میان نامهای شهاب هریوه (اندیشمند خردگرا)، فخر رازی، اوحدالدین کرمانی و محیالدین ابن عربی در مقالات شمس آمده است.[۱۰]
شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت میگذرانید و در یک جا قرار نمیگرفت، آنچنان که به روایت افلاکی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است.»[۱۱] شمس تبریزی در ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ ( معادل 6 دسامبر 1244 میلادی و 16 آذر 623 هجری خورشیدی) به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس میکرد و اکابر علما در رکابش پیاده میرفتند.[۱۲]
با دیدار شمس تبریزی، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطهٔ میان او و شمس تبریزی تحملناکردنی بود. عوام و خواص به خشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر به کین او بستند. شمس تبریزی بعد از شانزده ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بیخبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بیکرانه بود.
سرانجام نامهای از شمس تبریزی رسید و معلوم گشت که او در شام است. مولوی فرزند خود سلطان ولد را با بیست تن از یاران برای بازآوردن او فرستاد. شمس تبریزی در ۶۴۴ با استقبال باشکوه به قونیه بازگشت. محفل مولوی غرق شور و شادی و وجد و سماع شد.
اما شادمانیها دیری نپایید. باز آتش کینه و تعصب بالا گرفت و رنجها و آزارها به شمس تبریزی رسید. او با همه عشق و علاقهای که به صحبت مولانا داشت تصمیم به ترک قونیه گرفت. به مولانا میگفت: «سفر کردم آمدم و رنجها به من رسید که اگر قونیه را پر زر کردندی به آن کرا نکردی، الا دوستی تو غالب بود... سفر دشوار میآید، اما اگر این بار رفته شود چنان مکن که آن بار کردی»[۱۳] به سلطان ولد فرزند مولوی که نزدیکترین مرید و همراز او بود بارها میگفت:
خواهم این بار آنچنان رفتن | که نداند کسی کجایم من | |
همه گردند در طلب عاجز | ندهد کس نشان ز من هرگز | |
سالها بگذرد چنین بسیار | کس نیابد ز گرد من آثار |
در سال ۶۴۵ شمس تبریزی بی آنکه کسی آگاه شود قونیه را رها کرد و راه سفر در پیش گرفت. مولوی بیتاب مدام در جستجوی خبری از شمس تبریزی بود. بارها کسانی به او مژده میدادند که شمس تبریزی را در شام دیدهاند و او مژدگانیها میداد. با همین خبرها بود به امید یافتن شمس تبریزی دو بار به شام سفر کرد اما نشانی از او نیافت. شمس تبریزی به سلطان ولد گفته بود و چند بار این سخن را مکرر کرده که این بار بعد از ناپدید شده به جایی خواهد رفت که کسی نشانی از او نیابد.
شمس در مقالاتش میگوید:زبان پارسی را چه شده است؟ بدین لطیفی و خوبی، که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده است و در تازی نیامده است.[۱۴]
در باره مقصد سفر واپسین شمس تبریزی از قونیه، در منابع موجود چیزی نیامده است، اما از اینکه در منابع قدیمی مزار او را در شهر خوی نشان دادهاند معلوم میشود که مستقیماً یا بهطور غیر مستقیم به خوی رفته است. قدیمترین جایی که از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته در مجمل فصیحی ( تألیفشده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ مینویسد: «وفات مولانا شمسالدین تبریزی مدفوناً به خوی.» اما گزارش معتبر دیگر در این باره، در منشآتالسلاطین فریدون بیک است که در گزارش لشکرکشی سلیمان اول سلطان عثمانی به ایران در بازگشت او از تبریز به دیار روم آورده است که در سه روزی که در تابستان ۹۴۲ در خوی گذرانیده سلطان عثمانی «با حضرت سرعسکر سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردیدند.»[۱۵]. با گذشت قرنها آرامگاه شمس تبریزی ویران گردید و از آن منار آجری به نام شمس تبریز بر جای مانده بود.
به تایید سفرنامه جهانگردان مختلف، خاطرات، تذکره ها و نیز به نقل از مقالات و کتب متعدد، از جمله کتاب تاریخ نظم و نثر در ایران (جلد دوم صفحه ۷۳۶) و کتاب مقالات شمس تبریزی به تصحیح دکتر علی موحد (ص ۱۴۷)، مقاله دکتر محمد امین ریاحی در بهار ۷۵ (ص ۲۸)[۱۵]، کتاب مجمل فصیحی تصحیح محمود فرخ، جلد دوم (ص ۳۴۳)، کتاب زندگی و آثار مولانا از بدیعالزمان فروزانفر (ص ۲۰۸ و ۳۸)، کتاب منشآت السلاطین اثر فریدون بیک (ص ۹۴)، کتاب شکوه شمس اثر آن ماری شیمل (ص ۵۳۸)، کتاب تاریخ ابراهیم پچوی از نویسندگان معروف خلافت عثمانی؛ آرامگاه شمس تبریزی در خوی شناخته میشده که در تمامی اینها با ذکر منابع و اسناد تاریخی معتبر، مدفن شمس تبریزی را در آذربایجان غربی واقع در شهرستان خوی و در محله ای بنام محله شمس و در کنار مناری باستانی بنام منار شمس تبریزی عنوان نموده اند. اما متأسفانه وقوع زلزله سلماس و خوی به سال ۱۲۲۲ ه.ق و سیل مهیبی که حدود ۱۲۰ سال قبل، درست در محل منار شمس به وقوع پیوسته، باعث تخریب گنبد و بارگاه آرامگاه و همچنین تخریب ۲ منار از ۳ منار موجود شده و بعدها در عصر بی توجهی به آثار باستانی کم کم مدفن شمس مورد بی مهری واقع و به فراموشی سپرده شده است."جیمز موریه" جهانگردی که در ۱۸۱۳ میلادی از این منطقه دیدن کرده در کتاب سفرنامه خود می نویسد: "در انتهای شمالی شهر خوی مقبره ای وجود دارد که متعلق به ملایی بنام شمس تبریزی است که مردی اهل شعر و دانش و استاد مولوی شاعر بزرگ ایرانی بوده است.به دیدن منارهای آن رفتم که به فرمان شاه اسماعیل صفوی با شاخ شکارهایی که در یک روز انجام داده بوده تزیین شده است...". "مجمل فصیحی" نیز قدیمی ترین منبع معتبری است که به سال ۸۴۵ ه.ق. نگاشته شده و از وجود قبر شمس تبریزی در خوی دو بار صحبت به میان آورده است. "فصیحی خوافی" در کتاب مجمل فصیحی نیز می گوید: "شیخ حسن بلغاری، خرقه از دست شمس گرفته. پدر شیخ حسن، پیر عمر نخجوانی از معاصران و آشنایان شمس تبریزی در خوی اقامت داشته و مزارش در حوال همین شهر در پیر کندی است...". شمس تبریزی هم که بصورت درویشی ناشناس سفر می کرده در خوی رحل اقامت افکند و مریدانی یافته و مشهور خاص و عام شد. سرانجام سرشوریده بر بالین آسایش رسیده و در شهر خوی ندای حق را لبیک گفت. مرگ او مرگ درویشی گمنام و مسافری رهگذر نبود بلکه به واسطه طول اقامت در این شهر چنان احترام و اعتبار یافته بود که آرامگاه شایسته ای بر سر خاکش افراشته اند که تا قرنها بعد هم زیارتگاه بوده است". شاه اسماعیل صفوی نیز که عادت به زیارت قبر عرفاً و بزرگان دینی داشته و هر کجا که مقبره ای غیر واقعی و بی اساس می دیده ویران میکرده است؛ ضمن اینکه مدت مدیدی در خوی اقامت می کند دستور می دهد در کنار آرامگاه شمس تبریزی کاخی و باغی برایش عمارت کنند به طوری که هر موقع از درب کاخ بیرون می آمده چشمش به آرامگاه شمس بیفتد[۱۶][۱۷][۱۸]
مزار شمس تبریزی در خوی در دهههای اخیر مورد توجه قرار گرفت و برای بازسازی آن اقدام شد.[۱۹]
ساری عبدالله افندی درکتابی به نام ثمرات الفؤاد فی مبدأ و المعاد (به ترکی)مطالب ارزشمدی در باب آرامگاه شمس تبریزی در خویآورده است. بنا به نوشته خود مؤلف، وی با استمداد از مولانا جلالالدین رومی و حاجی بایرام ولی شروع به نوشتن اثر کرده و در ۲ ذی الحجه ۱۰۳۳ هجری قمری آن را به پایان برده است. نسخه دستنوشت مؤلف در کتابخانه حسن پاشای شهر چوروم در ترکیه نگهداری میشود.[۲۰]
یکی از بزرگانی که ساری عبدالله افندی در کتاب خود به شرح زندگیاش پرداخته است، شیخ ابوحامد حمیدالدین آقسرایی معروف به سومونجو باباست. حمیدالدین نخستین آموزشهای صوفیانه را نزد پدرش شیخ شمسالدین موسی دید، سپس به دمشق رفت و به تعلیم علوم ظاهری مشغول شد. پس از مدتی گمشده خود را نزد خواجه علاءالدین علی از مشایخ طریقت صفوی (متوفا در نیمه دوم قرن هشتم) که در خوی ساکن بود، یافت و به صحبت او مشغول شد. پس از مدتی خواجه علاءالدین چون وفات خود را نزدیک دید، او را به خلافت برگزید و روانه روم ساخت. ابوحامد در زمان ایلدیریم (یلدرم) بایزید (حک ۷۹۱- ۸۰۵ قمری/۱۳۸۹- ۱۴۰۳ میلادی) وارد بورسا شد و به صورتی ناشناس در آنجا سکنا گزید.او در ۸۱۵ هجری در همان شهر درگذشت.
از شاگردان بنام حمیدالدین آقسرایی باید حاجی بایرام ولی را نام برد که با استناد به آموزههای سومونجو بابا، طریقت بایرامیه را تأسیس کرد.آنچه که در این میان به موضوع این نوشته مربوط میشود، مطالبی است که ساری عبدالله افندی در بیان سالهای زندگی ابوحامد آقسرایی در خوی بیان داشته است. او مینویسد که چون علاءالدین مرگ خود را نزدیک دید، بر آن شد تا امانتی را که نزد او بود، به صاحبش تسلیم کند و چون اخلاص و امانتداری ابوحامد را مشاهده کرد، تصمیم گرفت تا او را خلیفه خود سازد و امانت را بدو بسپارد، پس درویشان خود را جمع کرد و به مکانی که در قصبه خوی به مقبره شمس تبریزی معروف و زیارتگاه و تفرجگاه آنان بود، عزیمت کردند.صفحه ۲۴۰ ـ نسخه خطی کتابخانه عمومی حسن پاشا در چوروم ترکیه). درویشان خواجه سه روز مشغول ذکر شدند و در پایان علاءالدین، ابوحامد را به عنوان خلیفه خود روانه دیار روم ساخت.
این نوشته از دو منظر حائز اهمیت است: نخست آنکه چهارصد سال پیش در زمان حیات ساری عبدالله افندی در خوی زیارتگاهی وجود داشته که به نام مقام ومقبره شمس تبریزی معروف بوده است. از آنجا که عبدالله افندی خود به عنوان یکی از دولتیان در سفر جنگی سلطان عثمانی به ایران حضور داشته است، میتوان گفت که خود او این مکان را از نزدیک دیده و در کتاب خود ثبت کرده است. اشارات دیگر منابع همزمان با عبدالله افندی نیز تأییدکننده سخنان او هستند. از جمله سیاحتنامه اولیا چلبی، منشآت فریدون بیگ و سفرنامه ونیزیان.
مطلب دوم و مهمتر آنکه حدود صد سالی بعد از غیبت و وفات شمس، در خوی مکانی وجود داشته که محل تجمع و رقص و سماع صوفیان بوده است و با توجه به فحوای نوشته عبدالله افندی، آن زمان نیز به نام مقامو مقبره شمس تبریزی معروف بوده است. میدانیم که شمس قبل از دیدار با مولانا در قونیه شهرت آنچنانی نداشته است تا برایش مقام و خانقاهی ترتیب دهند، لذا این مسأله باید بعد از غیبت شمس از قونیه روی داده باشد که این نیز میتواند قرینهای باشد برآمدن شمس به خوی و اقامتش در این شهر و سپس درگذشت و دفنش در همانجا. جالب آنکه در افواه عامه نیز اقوال و روایات فراوانی درباره آمدن دراویش و شمع روشن کردن آنها در جنب مناره شمس تبریزی و اجرای مراسم وجود دارد.»[۲۱]
مزار شمس تبریزی در خوی در دهههای اخیر مورد توجه قرار گرفت و برای بازسازی آن اقدام شد.[۲۲]
سس وئر سسیمه نخجوانیم قالدی او تایدا
گوزیاشیمه بنزر گئجه گوندوز سن آخارسان
داغلار باشینا آینا سالان وقته باخارسان
ددلی اوره گی یاندیریب آخیرده باخارسان
دیوار آیریب شیروانیم قالدی اوتایدا
سلندی سنین تک سارانی سللر آپاردی
اللر یامان الرده اونی اللر آپاردی
آفت یلی استیکجه اونی یللر آپاردی
گنجه قره باغ ایروانیم قالدی او تایدا
بیرگون یتیشر کوجک آراز بیر لسن اولوخ
اوز هموطنلریمله قاریشب دربشن اولوخ
بیگانه آلان اولکه لره ایله شن اولوخ
نفرین سنه دشمن کی جانیم قالدی او تایدا
بوردان باجی قارداشیی گورورم کی گزیللر
نالایق حکومتده کی توپراقی بزیللر
آی گون دولانان وقته مسلمانی ازیللر
قان آختاریرام قان کی قانیم قالدی او تایدا
یاد ایله منی ساحلین آخر گول آچاندا
گولوللن او تایدا حلقه وروب کورپی سالندا
غیرتلی گوزل قارداشی آغوشه آلاندا
اوندا دیمه رم اوز وطنیم قالدی اوتایدا
سس وئر سیمه نخجوانیم قالد ی اوتایدا
درد الیندن منیم اولدی ایشیم آخ وای گئجه لر
روزگارین منی تئز باسدی غمین یور گونونه
هی چالیر بو یاتان بختیمه لای لای گئچه لر
اوره گیم ایستدی گولسون نچه گون باسدی دومان
منی گورجک باتیر اولدوزلارینان آی گئجه لر
دیدی شادلیق گتیرن بایرامینان یازدا گلیر
بیلمدی هیچگوزومون یاشی اولور چای گئجه لر
هامی بایراملیغینا گول یولاسالار بیر بیرنه
نئچه کاروا ن یوکی غم ویردی منه پای گئجه لر
منه سس گلدی قارانلیق سنی ایسترسه بوغا
طبعوون شمعنی یاندیر تا ایشق یای گئجه لر
یان سهیل باشدان ایاقه جانی جانانه یتیر
قوی اوتانسین بو قدر حقی ائدن زای گئجه لر
ضمنا شعر گئجه لر ۱ در آرشیو مرداد ماه ۹۱ سروده شده دوستان میتوانند به آرشیو رفته تا بخونند
تقدیم ائدیرم : سوگی سوزلری وبلاگینا
ای دشت کربلا سنه اهل بلا گلور
بیر دسته دردمند آلا سندن شفا گلور
آزاد اولوبدی ظلمیدن آزادگان عشق
دیدار یاره یار اورگینده یارا گلور
قولاردا یوخ طناب آچیلیب بال و پرلری
اما اورکلری دوتولوب برملا گلور
گیدموش گیدنده ظلمیله بو غملی کاروان
فکر ایتمه ایندی غمدن اولوبدور رها گلور
محملر اوسته دائر ایدوبلر حسینیه
زینب او هیئت ایچره دیور اوخشاما گلور
چون آیریلاندا قارداشینا آغلیانمیوب
ایندی دویونجا قارداشینا آغلیا گلور
قیزلار قوشوب سیزیلدسینی ناقه زنگینه
اما رباب آغلاموری بی صدا گلور
بوشدی رقیه نون یری بو کاروانیده
دردی ایدوب ربابی غمه مبتلا گلور
یتمیش ایکی شهیده دوتا اربعین بو گون
زوار اولوب عیال شه لافتی گلور
زینب گوز آلتی قیزلاری بیر بیر سایور گورور
ایگرمی ایکی یتیمیدن اون بیر بالا گلور
لیلا دلینده ورد ایلیوب اکبرین آدین
هر سوز باشی دیور آنان اولسون بالا گلور
دور بیر سولان جماله باخ ای مه جمال اوغول
رنگیم ایله سولوب نظره کهربا گلور
باشین دالیجا کوه و بیابان دولانموشام
عشقین ایدوبدی لیلینی مجنون نما گلور
چیخ پیشوازه دوت الیمی ناقه دن انوم
گورسونله لیلینون الین اکبر دوتا گلور
قوی داغلی سینم اوستونه قانه باتان باشی
اشکیله لیلی یاروه مرهم قویا گلور
بیر ایری محمل اوسته چیخور گویلره فغان
کیمدور بو آغلیان سسی چوخ آشنا گلور
شاعر: کربلایی کریم نصیری دولت آبادی
بولودوز یاغار اولسون
، سولاریز آخار اولسون
، اوجاقیز یانار اولسون
، "چیلله گئجه نیز موبارک اولسون
********************************
پاییز گیدر ، سونرا بوران گلیر
، سوفرالارا حالوا ، قارپیز ، نار گلیر ،
چیلله گئجه ائل اوبانی شاد ادیب
، بیزیم یوردا ائله بیل باهار گلیر...
چیلله گئجه نیز قوتلو اولسون.
**********************************